روز جوان مبارک ... گذری به دوران کودکی !
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
روز جوان مبارک ... گذری به دوران کودکی !

دوران کودکی یادتونه ؟

به یاد برنامه های تلویزیون . . .

خانم رضایی یادتونه ؟

مجری برنامه کودک و نوجوان دوست بچه ها همراه و همپای دنیای کودکی ما ...

مدرسه موشها یادتونه ؟ کپل؟ دم باریک ؟ سرمایی؟ گوش دراز؟ نارنجی؟

ک مثل کپل - صحرا شد پر ز گل

گ مثل گردو - بنگر به هر سو

ب مثل بهار -  هچی هچی (!) ... و در آخر م مثل موش !

علی کوچولو یادتونه ؟

علی کوچولو – این مرد کوچک ...

خونه شون در داره - در خونه شون کلون داره - حیاط داره - ایوون داره -

اتاقش طاقچه داره . . .

تام و جری یادتونه ؟

تام گربه ای که همیشه دنبال خوردن جری بیچاره بود ولی موفق نمی شد ...

واسه من هیچی موش و گربه نمی شد !

پلنگ صورتی یادتونه ؟

درم درم درم درم درم رم رم رم رم  ... درر ررم !

پینوکیو یادتونه ؟

پدر ژپتوی مهربون؟ پینوکیو ساده و دروغگو؟ روباه مکار و گربه نره ؟

پسر شجاع یادتونه؟

پسر شجااااااااع  یا پدر پسر شجاااااااااع !

زرو یادتونه ؟

زرو ... ناجی همه خوابهای بچه های اون زمان ...

گوریل منگوریل یادتونه ؟

گوریل بنفش و دوستش بیگل بیگل با ماشین ونشون !

انگوری ی ی ی ی ی ی انگوری ی ی ی ی ی ی ...

مورچه و مورچه خوار یادتونه ؟

هی مورچه صبر کن ...

خانواده دکتر ارنست یادتونه ؟

تلاش دکتر و خانواده اش برای زنده ماندن در جزیره ای ناشناخته...

کاپیتان مورتون و تام تام ...

خونه مادربزرگ یادتونه ؟

خونه ی مادر بزرگه - هزار تا قصه داره

خونه ی مادر بزرگه – شادی و غصه داره ...

بینوایان یادتونه ؟

کوزت و قهرمانی به نام  ژان والژان ...

بچه های آلپ یادتونه ؟

آنت و دنی و لوسی ین ...

یادتونه دوستی آنت و لوسی ین به خاطر پرت شدن دنی از پرتگاه و فلج شدنش به نفرت تبدیل شد ...

حنااااااا دختری در مزرعه یادتونه ؟

رابین هود یادتونه ؟

رابین هود روباه محبوبی که از شاهان می دزدید و به محرومین کمک می کرد...

سند باد یادتونه ؟

سند باد - بابا علاء الدین - علی بابا - شیلا پرنده سخن گو ...

جزیره ناشناخته یادتونه ؟

یادتونه کنا و دوست اسطوره ایش سرندیپیتی در جزیره ای ناشناخته که به همه حیوانات کمک می کردند ...

کلاه قرمزی یادتونه ؟

اقای رارنده - آقای رارنده - یالا بزن تو دنده ...

یادتونه کلاه قرمزی کلا" همیشه باعث دردسر بود ... آقای مجری و پسر خاله ...

قصه های مجید یادتونه ؟

مجید - مادربزرگش - آقای معلم ...

بابا لنگ دراز یادتونه ؟

جودی ی ی ی ی ی ی ابوت ...

میتی کومون یادتونه ؟

سگارو - زمبه سگ باهوش و تنبلش ...

ملوان زبل یادتونه ؟

مردی که عاشق اسفناج بود و با خوردن اون نیروی عجیبی به دست می آورد و می توانست کارهای عجیب غریب انجام بده ...

فوتبالیست ها یادتونه ؟

سوباسا - کاکرو ... گگگگگگگگگگل می زنه ..

لوک خوش شانس یادتونه ؟

آدمی به این خوش شانسی دیده بودین ؟ با اون اسبش ...

زیزیگولو یادتونه ؟

زیزیگولو آسیپاسی دراکولا تا به تا .... آقای پدر - مادر خانومی ...

گل پامچال یادتونه ؟

گل پامچال - گل پامچال - بیرون بیا - بیرون بیا - فصل بهاره - عزیز موقع کاره ...

گلناااااااااااااااااااااااار یادتونه ؟

ماجرای گلنار و پیدا کردن دستمال آبی یادگار مادرش ...

 

عجب عالمی داشتیم ...

کتابای دبستان که یادتونه . هر سال که می رفتیم بالاتر یه گل به گلای روی جلد کتاب فارسی مون اضافه می شد ...

بابا

       آب داد .

مادر آمد

              در باران آمد .

من مادرم را دوست دارم .

این سیب است .

اکرم سه روز  بیمار  بود .

               مادر اکرم آش می پزد .

کوکب خانم زن پاکیزه ای بود .

تصمیم کبری ...

 

من یار مهربانم

                       دانا و خوش زبانم

گویم سخن فراوان

                    با آن که بی زبانم

 

باز باران

با ترانه

           با گوهرهای فراوان

می خورد بر بام خانه

             یادم آرد روز باران

                        گردش یک روز دیرین ...

 

صد دانه یاقوت دسته به دسته

                                                 با نظم و ترتیب یک جا نشسته

هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان

                                       قلب سفیدی در  سینه آن ...

 

زاغکی قالب پنیری دید              به دهن بر گرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی          که از آن می گذشت روباهی ...

 

 

خانواده آقای هاشمی که از نیشابور می خواستند بروند کازرون یادتونه ؟

خوشنویسی های داخل کتاب های فارسی یادتونه ؟

ریز علی دهقان فداکار که جان مسافران قطار را نجات داد یادتونه ؟

کتاب های ریاضی یادتونه ؟

با شکل های مختلف ... چوب کبریت ها؟ سیب ها ؟

+ -  ÷ ×    !

یادتونه از انگشتای دست ( و پا ! ) استفاده می کردیم ؟

زنگ هنر یادتونه ؟!

به یاد مشق ها مون ...

یادتونه با کارت های صد آفرین و هزار آفرین خرمون می کردند ؟!

یادتونه خط فاصله هایی که با مداد قرمز بین کلمات می گذاشتیم و وقتی هم که می خواستیم خیلی خاص بشه ستاره می کشیدیم ؟

انشاهامون یادتونه ؟

موضوع تمام انشاهامون این بود : تابستان خود را چگونه گذرانده اید ؟ علم بهتر است یا ثروت ؟ فصل بهار را توصیف کنید .... !

یادتونه اگر معلم ازمون سوال می پرسید و جوابش رو بلد نبودیم می گفتیم ما فقط تا سر همین جا خوندیم !!

یادتونه سر کلاس وقتی گچ تموم می شد توی دلمون خدا خدا می کردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم ؟!

یادتونه سر کلاس وقتی حوصله گوش دادن به درس رو نداشتیم الکی به بهانه تراشیدن مداد بلند می شدیم و می رفتیم سر سطل آشغال گوشه کلاس و تا جایی که می توانستیم مداد بخت برگشته را می تراشیدیم ...!؟

یادتونه برای درس علوم لای دستمال یا توی لیوان پلاستیکی لوبیا سبز می کردیم و می بردیم مدرسه و کلی پز می دادیم ...؟!

به یاد صف های صبحگاهی ...

سر زد از افق – مهر خاوران –فروغ دیده حق باوران ...

یادتونه قرآن خوندن و دعای صبحگاهی سر صف نوبتی بود همه هم می خواستند قرآن رو با صوت بخوانند ... !؟

یادتونه با نخ و آب قند اشباع شده نبات درست می کردیم می بردیم مدرسه... ؟!

یادتونه دندونامون که می افتاد چه شکلی می شدیم ؟!

یادتونه سر صف برای دوست جون جونیمون جا می گرفتیم ؟؟؟

یادتونه زنگ تفریح چقدر دنبال هم می دویدیم ؟

میز و نیمکت های مدرسه با یادگاری های روشون یادتونه ؟

تغذیه و نون و پنیر هایی که توی مدرسه می خوردیم یادتونه ... ؟

یادتونه سر صف مدرسه باید از کوتاه قد به بلند قد می ایستادیم ...!؟ ناخن ها رو هم نگا می کردند ؟

پیک عید یادتونه ؟ تکلیفای عید که مثل استخونی بودند که توی گلو گیر می کرد! برامون عید رو زهرمار می کرد... !

یادتونه کتاب ها و دفترچه هامون رو با برچسب مثلا" تزئین می کردیم و کلی هم ذوق می کردیم ... ؟!

یادتونه صفحه سمت چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم ؟ به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته بود ولی سمت چپی ها نو بودند ...!

یادتونه دم دم های مدرسه چه ذوق و شوقی داشتیم ؟ خرید دفتر و کتاب و جلد کردنشون ... !؟

این شعر رو یادتونه :

باز آمد بوی ماه مدرسه            بوی بازی های راه مدرسه

بوی ماه مهر ماه مهربان           بوی خورشید پگاه مدرسه

 

شکل های مختلف پاکن و مداد تراش ها یادتونه ؟

چاکن جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی . خیلی وقت ها که می خواستیم با طرف آبیش خودکار رو پاک کنیم یا کاغذ رو پاره می کردیم یا سیاه و کثیف می شد و غم عالم سرمون خراب می شد ... !

یادتونه با خط کش و آب پوست پرتقال تار عنکبوت درست می کردیم ... ؟!

یادتونه مادرامون کادو  می گرفتند می دادند به مدیر مدرسه بعد اونم سر صف می داد بهمون ... انگار تمام دنیا رو بهمون داده بودند .... ؟!

یادتونه مچ دستمون رو گاز می گرفتیم بعد با خودکار روی اون رو می کشیدیم تا بشه شبیه ساعت ؟ این ساعتا برامون فرق داشت با ساعتای خودمون !

یادتونه برای دهه فجر کلاس ها و مدرسه را تزئین می کردیم ... ؟

گروه سرود ها یادتونه ؟

دعواهامون یادتونه ؟ چه زود قهر می کردیم و چه زود یادمون می رفت !

یادتونه وقتی بیست نمی گرفتیم گریه می کردیم ... انگار دنیا به آخر رسیده .... !

برگه های امتحانی بزرگ با اون سر برگ آبی رنگ که یه "برگه امتحانی" گنده وسطش نوشته شده بود را که یادتونه ....

دفتر های پرورشی با اون تزئینات کودکانه یادتونه ؟

مجله گل آقا و کیهان بچه ها و ... یادتونه ؟

این شعر رو یادتونه :

گل گل-گل اومد- کدوم گل- همون که رنگارنگه- برای شاپرک ها یه خونه قشنگه ...

یادتونه کارت پستال هایی که به دوستامون هدیه می دادیم و روی اونا مثلا" می نوشتیم :

نمک در نمکدان شوری ندارد           دل من طاقت دوری ندارد !!!!!!

بازی های کودکانه یادتونه ؟

عمو زنجیر باف ؟ قایم موشک؟ دوز بازی ؟ تیله بازی ؟ منچ و مار پله ؟ اسم فامیل؟ هفت سنگ؟ لی لی و کوچه هایهمیشه گچی یادتونه ؟ فرفره های کاغذی ؟     فوتبال دستی ؟ بازی آتاری ؟ یاد همشون بخیر ...

دیگه خبری از بچه ها توی کوچه ها نیست ...

زورو بازی یادتونه ؟ با چادرای مامان ها که توسط ما به سرقت رفته بود؟؟؟

زمین خوردنامون یادتونه ؟ دست و پاهای زخمی یادتونه ؟

یادتونه کارت جمع می کردیم ؟ عکس ماشین و موتور و هواپیما و فوتبالیست هاو...

یادتونه گوشه دفتر مشقمون نقاشی می کردیم بعد تند تند ورق می زدیم انیمیشن می شد ... !!؟

یادتونه خط کش هایی را که محکم می زدیم روی مچ دستمون دستبند می شد ؟

بیسکویت مادر و طعم به یاد ماندنیش یادتونه ؟ پفک نمکی ؟ بستنی میهن ؟ اونا برامون یه طعم دیگه داشت ...

ماه رمضون و روزه های کله گنجشکی یادتونه ؟

یادتونه چقدر اسکناس نو رو دوست داشتیم ؟!

یادتونه چقدر چیز می شد با یه 500تومنی خرید ؟!!!!

یادتونه ... ؟

 

واسه خودمون دنیایی داشتیم ...

آرزوهامون رو خودمون می ساختیم . کلی هم ذوق می کردیم ...

ای کاش زندگی کاغذی بود ... تا می زدیم آن گونه که می خواستیم ...

 

(الهام گرفته از کتاب یادتونه ؟!!!... )

 

شما هم اگه خاطراتی از دوران کودکی دارین تو نظرات بنویسین !



مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:
  • m.hamidi می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/15/4 و 23:38 دقیقه ارسال شده.

    خیلی قشنگ بود.مطلباتو خیلی دوست دارم واقعا جالبن.یاد بچه گیام افتادم.مرسی.بازم از این چیزای خوشگل بذار

  • Saeed-Rahmani می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/12/1 و 17:58 دقیقه ارسال شده.

    4 ساله بودم خونه مون روستا بود برق نداشتیم. ماشین اداره ی برق اومده بود تا برق روستا رو بکشه گریه میکردم و میگفتم:مامان برق میخوام آخه فکر میکردم خوردنیه!بالاخره هم با وجود اینکه خوردنی نبود گرفتمش!!!!یادش بخیر...

  • Saeed-Rahmani می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/12/1 و 13:47 دقیقه ارسال شده.

    یه ماه مونده بود برم اول ابتدایی(مهد کودک نداشتیم)! طوری که تعریف میکردن میگفتم مثلا امروز بگذره 9 روز دیگیه فردا بیاد 8 روز دیگیه!چه اشتیاقی هم داشتم!اما حالا چی؟؟؟از N جلسه کلاس ریاضی(که شاید مهمترین کلاس باشه)یه جلسه رفتم اون هم به زور بعضی از بچه ها!!!مثل اینکه کودکی بیشتر به علم علاقه داشتم

  • سعید قائدی می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/12/1 و 12:58 دقیقه ارسال شده.

    همتون برید ی صدقه ای بدید به خاطر دفع بلا

  • sahar tavasoli می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/11/0 و 18:49 دقیقه ارسال شده.

    سلام به روی ماهت فرنوشم.اره دیگه....
    خاطره نسیم منو یاد غرق شدن خودم انداخت.قضیه از این قرار بود.تابستان پنجم با عمم اینا رفته بودیم شمال موقع برگشت رفتیم اصفهان تا سری به اقوام مادرم بزنیم.موقع رفتن رفتیم یه سر پل خواجو یا سی وسه پل دقیق یادم نیست ولی یادمه کنارش پارک یا فضای سبز بود.مامانم اینا با عمم اینا رفتن استراحت.من و پسر عمم هم رفتیم تا ماهی بگیریم سمت راستش کم عمق بود ومیشد ماهی گرفت.ولی من جلوش بودم وبرای رسیدن به اونجا بایدیه دور حسابی میزدم ولی حوصله نداشتم و گفتم از تو اب میام (در حالیکه شنا بلد نبودم)اخه خیلیا تو اب بودن
    خلاصه جورابمو دراوردم و رفتم...اما نمیدونم چی شد که پام لیز خورد واافتادم اب هر لحظه بالاتر میومد راستش اولش نترسیدم اخه جلوم یه سنگ بزرگ بود گفتم میگیرمشو نجات میابم.اما چشتون روز بد نبینه تا رسیدمو خواستم سنگو رو بگیرم دیدم پر زالو و جلبکه ...دیگه ترسیدم ..گفتم دیگه کارم تمومه چون اب تا سرم امده بود...اما بالاخره گریه های خواهرم کار خودشو کرد و2 تا جوون پریدن تو اب ومرا نجات دادن وقتی اوردنم بیرون کلی ادم دورم جمع شده بودن وبا انگشت به من اشاره میکردنو میگفتن این همون دختره هست که غرق شده بود کلی معروف شده بودم.......

  • F.Rahmanian می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/11/0 و 16:30 دقیقه ارسال شده.

    در دوران طفولیت ،یه اسباب بازی داشتم شبیه فکس بود،وقتی خراب شد بازش کردم و از دل و جیگر درونش +باتری+چسب نواری+انگور پلاستیکی‏(!‏‏)‏ لامپ درست کردم! بعد باخواهرم که 1سال ازم بزرگتره رفتیم داخل یه کمددیواری که تاریک بود تا اختراعم رو به خواهرم نشون بدم!در کمد رو هم به سختی بستیم تا تاریکتر بشه!‏ بعد اختراع اینجانب خورد به یه بالشت که داخل کمد بود و آتیش گرفت!‏ سرانجام قبل از اینکه خدانکرده بلایی سر ما بیاد نجات یافتیم!‏

  • F.Rahmanian می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/11/0 و 15:48 دقیقه ارسال شده.

    az geryam hame bidar shodan o majera ro fahmidan, hala motevajjeh shodin?soale digei nist?

  • سعید قائدی می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/11/0 و 15:28 دقیقه ارسال شده.

    من مهد کودک نرفتم ولی آمادگی رفتم
    تنها خاطره ای که یادمه این که :
    خیلی بدم میومد برم کلاس .همش فرار میکردم.مادرم منا میرسوند مدرسه قبل از این که خودش برسه منزل من خونه بودم یادمه ی بار سر کلاس این قدر سرم را به زمین میزدم و گریه میکردم که نگو و نپرس.چل بودم دیگه !چکار کنم
    مدرسه ابتدایی که میرفتم 2 نوبته بود.از بچه های اون نوبت این قدر میترسیدم که نگو و نپرس
    معلم اول ابتدایی به ناحق ی تیپایی محکم بهم زد .مثل این که اعصابش خورد بود .

  • سعید قائدی می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/11/0 و 15:19 دقیقه ارسال شده.

    خانم رحمانیان ی سوال داشتم
    این خاطره ی 2 سالگی را خودتون یادتونه یا کسی بهتون گفته؟؟؟آخه میگید همه خواب بودند.ماشالا حافظه ی قوی ای دارید

  • nasim hasanpour می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1391/4/11/0 و 13:40 دقیقه ارسال شده.

    یه روز که مهدکودک زودتر از هر روز تعطیل شده بود در حالی که بارون به شدت می اومد و جوی آب جلوی مدرسه پر از آب شده بود من و دوستام منتظر سویس ایستاده بودیم.زنگ مدرسه خورد بچه ها دم درجمع شدن همه از من بزرگتر بودن یکیشون گفت:کی میتونه از این جوی آب بپره؟کسی جرئت نکرد جلو بره من گفتم من می پرم.همه شروع کردن خندیدن"مگه تو میتونی؟؟؟
    راستش جوی آب خیلی بزرگ بود و آب توش هم همقد من بود.عقب رفتم و به سرعت پریدم همه برام دست زدن من هم مغرور شدم و گفتم تازه بلدم 5 بار متوالی هم بپرم گفتن بپر.دورم خیلی شلوغ بود کلی از بچه های مدرسه جمع بودن که منا ببینن از درون خیلی ترسیده بودم ولی نشون نمیدادم.عقب رفتم و به سرعت دویدم دو بار که پریدم بار سوم افتادم تو جوی تا سرم آب گرفته بود بچه ها همه می خندیدن کسی کمکم نمی کرد خلاصه آقایی بیرون کشیدم.تا چند سال این خاطره را واسه مامانم نگفتم آخه ترسیدم دعوام کنه...

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: