یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
اصولاً یه فرقی باید بین یه پزشک که یه کنکور میده میره دانشگاه و بعد یه عمری بدون اینکه خودش رو به روز کنه لقب "دکتر" رو دنبال خودش می کشه با یه "مهندس" که هر روز درگیر مساله و پروژه جدیدیه و هر روز به روزه باید باشه . این متن رو بخونید و حالش رو ببرید :
پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، پزشک پیشنهاد دیگرى داد.
گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازى کند.
پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!!
- زمان انتشار: جمعه 27 مرداد 1391
-
نظرات()
- بازدید : (691)
سلام ...
برنامه روزانه زندگیتون در حال حاضر توی تابستون با اون چیزی که فکر میکردین باشه چه تفاوتایی داره ؟
روزتون رو چجوری میگذرونید ؟
- زمان انتشار: شنبه 7 مرداد 1391
-
نظرات()
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول می گذاره ولی دوتا شرط داره.
یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان.
این حساب با ثانیه ها پر میشه. هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما
جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن.
یادت باشه که من و تو فعلا" از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا اززمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم.
قسمتی از كتاب کاش حقیقت داشت
مارك لوی
- زمان انتشار: جمعه 30 تير 1391
-
نظرات()
چقد سخته
درک این واقعیت که وقتی موفق میشی
بعضی از دوستات ( یا اونایی که فک می کردی دوستتن ) میشن دشمنت . . .
- زمان انتشار: چهار شنبه 28 تير 1391
-
نظرات()
تکنولوژی به حیوانات هم سرایت کرده
بقیه عکس ها در ادامه مطلب
- زمان انتشار: چهار شنبه 21 تير 1391
-
نظرات()
- بازدید : (1105)
10 دقیقه بعد:
10 قاشق چای خوری شکر وارد بدنتان میشود،میدانید چرا با وجود خوردن این حجم شکر دچار استفراغ نمیشوید؟چون اسید فسفریک،طعم آن را کمی میگیرد و شیرینی اش را خنثی میکند.
20 دقیقه بعد:
قند خونتان بالا میرود و منجر به ترشح ناگهانی و یکجای انسولین می شود،کبدتان شروع میکند به تبدیل قند به چربی تا قند خون بیشتر از این بالا نرود.
40 دقیقه بعد:
حالا دیگه جذب کافئین کامل شده،مردمکهای چشم گشاد می شود،فشار خونتان بالا میرود و در پاسخ به این حالت،کبدتان قند را به داخل جریان خون رها میکند.گیرنده های آدنوزین مغز حالا بلوک می شوند تا از احساس خواب آلودگی جلوگیری کنند.
45 دقیقه بعد:
ترشح دوپامین افزایش پیدا میکند و مراکز خاصی در مغز حالت سرخوشی ایجاد میکنند،تحریک میشوند.این همان مکانیسمی است که در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی میشود.
60 دقیقه بعد:
اسید فسفریک موجود در نوشابه،داخل روده کوچک،به کلسیم،منیزیم و روی میچسبد.متابولیسم بدن افزایش پیدا میکند.میزان بالای قند خون و شیرین کننده های مصنوعی،دفع هر چه بیشتر کلسیم را از طریق ادرار باعث میشوند.
مدتی بعد:
کافئین در نقش یک داروی مدر (ادرار آور) وارد عمل میشود.حالا دیگر کلسیم و منیزیم و رویی که قرار بود جذب بدن شود،بیش از پیش از طریق ادرار دفع میشوند و به همراه آن مقادیر زیادی آب،سدیم و دیگر الکترولیت ها نیز از دست میرود.
مدتی بعدتر:
کم کم آن غوغایی که در بدنتان ایجاد شده بود فروکش میکند و نوبت به افت قند میرسد.در این مرحله یا خیلی حساس و تحریک پذیر میشوید یا خیلی کرخت و بی حال.حالا دیگر تمام آن آبی را که از طریق نوشابه وارد بدن خود کرده بودید دفع کرده اید،آبی که میشد به جای اسید و کافئین و شکر ،حاوی مواد مفیدی برای بدنتان باشد.تا چند ساعت بعد اثر کافئین هم از بین میرود و شما هوس یک نوشابه دیگر میکنید.
- زمان انتشار: دو شنبه 19 تير 1391
-
نظرات()
- بازدید : (815)
هوا بس نا جوانمردانه گرم است و دوستان در خواب تابستانی تشریف دارند.طی ترم می گفتیم غذای سلف باعث میشه بخوابیم والان هم گرمای هوا نمی ذاره جنب بخوریم .مجبوریم بخوابیم.
این قضیه از نویسنده های وبلاگ هم مستثنی نیست.نویسنده های محترم هم در خواب به سر میبرند.اما لااقل خواننده های محترم زحمت می کشند نظرات جالبی بیان میکنند.من هم حد اقل کاری که از دستم بر میاد این که کپی پیست کنم.با تشکر از دوست گرامی فاطمه که فقط اسم شریفش را درج می فرماید و نشانی ای از فامیل گرامی اش فعلا در دسترس نیست...
آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل !!
آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک نارنجکانداز : گفتی تا چند بشمرم؟
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب بروید...
- زمان انتشار: یک شنبه 18 تير 1391
-
نظرات()
- بازدید : (926)
داستان اول
سیاه پوشیده بود!به جنگل آمد...استوار بود وتنومند
مرا انتخاب کرد.دستی به تنه ام کشید.تبرش را در آورد ...زد...زد ...محکم و محکم تر
به خود می بالیدم!دیگر نمی خواستم درخت باشم.آینده خوبی در انتظارم بود.
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد،او تنومند تر بود.
مرا رها کرد با زخم هایم،او را برد.و من که نه دیگر درخت بودم،نه تخته سیاه مدرسه ای ،نه عصای پیرمردی...خشک شدم.
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت است.
ا ی تبر به دست ،تا مطمئن نشدی ،تبر نزن!
ای انسان، تا مطمئن نشدی،احساس نریز...زخمی می شود در آرزوی تخته سیاه شدن
داستان دوم
پتروس فرار می کند
کبری تصمیم نمی گیرد
دهقان فداری نمی کند
پسر شجاع،ترسو شده است
لوک خوش شانس،بدشانسی می آورد
پلنگ صورتی زرد شده است
دوقلوها دستِ هم را نمی گیرند
رابین هود با دزد ها رفیق شده است
پینوکیو به فکر جراحی بینی است
دخترک کبریت فروش رفته دُبی
ولی
برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید
- زمان انتشار: یک شنبه 18 تير 1391
-
نظرات()
- بازدید : (1086)
داشتم نظرات را چک می کردم.چشمم افتاد به ی نظر که یکی از دوستان فرستاده بود.دیدم واسه خودش یک پست کامل است.دریغم اومد به عنوان یک نوشته جامع ازش استفاده نکنم.با تشکر از این دوست عزیز
چگونه یک شیرازی اصیل باشیم
1-هر جا که رنگ سبز دیدید فورا" در آنجا اتراق کرده و بساط قلیان، کاهو ترشی و آش رشته تان را به پا کنید. به یاد داشته باشید که هدف اصلی زندگی، تفریح، بی خیالی و نشستن در چمن است.
حدیث : اگر سبزه در ثریا هم باشد مردانی از سرزمین فارس آن را یافته و زیراندازشان را پهن می کنند.
2-دو لطیفه در باب شناخت مکتب شیرازیسم:
یه شیرازی فلج میشه تا یه هفته نمیفهمه فلج شده
دو تا شیرازی بانک میزنن، یکیشون میگه بیا پولارو بشماریم، اون یکی میگه ول کن عامو، فردا تو رادیو اعلام میکنه
3-شهروندان عزیز شیرازی! به پایان رسیدن سال همت و تلاش مضاعف را به شما تبریک گفته و امیدواریم دیگر شاهد چنین وقایع و نامگذاریهایی که موجب نگرانی خاطر شما شهروندان گرامی میشود نباشیم.
روابط خصوصی اداره ی رفاه و پشتیبانی از حقوق شهروندان شیراز
4-قسمتی از مکالمه ی یک زوج شیرازی
زن خطاب به شوهر که در حال خمیازه کشیدن است: جلیل آقو! قربون دسّات تا دهنت وازه بچو رَم(بچه را هم ) صدا کن بیاد
5-عشق شیرازی
دلُم میخاد برم بالوی یهی کوه بلندی از ته دلُم با تمام وجودُم با صِدوی بلند جار بزنم دوسِت دارم، حوصلم نمیشه
6-فلسفهی زندگی
برای اینکه شکست نخورید، تلاش نکنید
7-نصیحت پدرانه
نگااا عزیزُم! صُبا خوب استراحت کن تا شبا راحت بخوابی
8-ضربالمثل:
کار پسفردو ر ِ به فردو نندو
ترجمه: کار پس فردا را به فردا نینداز
9-اگر حس کاری به شما دست داد عجله نکنید، کمی صبر کنید و بگذارید زمان بگذرد، این حس کاذب خود به خود از بین
- زمان انتشار: یک شنبه 18 تير 1391
-
نظرات()
- بازدید : (637)
تعدادی عکس براتون گذاشتم .امیدوارم خوشتون بیاد.
ادامه مطلب را از دست ندی...
- زمان انتشار: پنج شنبه 15 تير 1391
-
نظرات()